گفتـم چـرا قلبـــم دگـر بـر تـار زلفــت گیــر نیســت
سر بر زمین افکند و گفت خود کرده را تدبیر نیست
اشکی به زیر مقدمش انداختم رحمی کند
گفتا که اشـک بی ورع در رتبـه تاثیر نیست
گفتــم بـیـــا در بنـد کــش این بنــده فــرار را
گفتا اگر عاشق شوی کاریت با زنجیر نیست
گفتــم کـه دیـگر گویــیا افتـاده ام از چــشم تــــو
با غم نگاهم کرد وگفت مهدی زنوکر سیر نیست